آسمان به غبار ماه آغشته است
يک پنجه باد سرگردان، پی دسته ای درنای جامانده از کوچ؛
باقيمانده ی غروب، دامن سرخش را از افق به دنبال می کشد
و آهسته و نرم
خردشيد را می پاشند روی
چادر بانوی تاريکی
...
و همچنان ماه در چشم نشکسته ی خود
چيز نهفته ای می آموزد
چيزی که ای بسا ميدانسته ايم
چيزی که بی گمان به زمان های دور می دانستيم
ب.محمدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر