۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

میدانستییم، آری زمانی میدانستیم

آسمان به غبار ماه آغشته است

يک پنجه باد سرگردان، پی دسته ای درنای جامانده از کوچ؛

باقيمانده ی غروب، دامن سرخش را از افق به دنبال می کشد 
و آهسته و نرم

خردشيد را می پاشند روی
چادر بانوی تاريکی
...

و همچنان ماه در چشم نشکسته ی خود

چيز نهفته ای می آموزد

چيزی که ای بسا ميدانسته ايم
چيزی که بی گمان به زمان های دور می دانستيم

ب.محمدی

هیچ نظری موجود نیست: