۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

شب.روز.صدا.خاموش

فرموده آمد
دیرگاه، از کاخ استخوان سای سران
که سردآهنگ می باید کرد
از چوبه به قعر
 *
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو رفتند 
که گویی زمین را همیشه بی آسمان ماند
 **
در مردگان خویش نظر می بندیم 
با طرح خنده ای
***
و نوبت خود را انتظار می کشیم
بی هیچ خنده ای

هیچ نظری موجود نیست: