در زندگی زخمهايی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می خورد
و میتراشد.
اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند
و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند...
بوف کور، صادق هدایت
۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه
خواب سخت
خواب چون درفکند از پایم
خسته میخوابم از آغاز غروب
لیک آن هرزه علفها که به دست ریشه کن میکنم از مزرعه روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر