۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

اینجا نه جای ماست

دردور دست دور
در شهر سوت و کور
آنجا که بال عاطفه آتش گرفته بود
آنجا که باد قحطی انسان وزیده بود
مردی نشسته بود
غمگین و خسته حال
گم کرده کاروان
تنها تر از درخت تک افتاده کویر
بر لب سرود سرد غم افزای انتظار
در دل هزار حسرت دیرینه یادگار
بر دوش بار یار
این سو نگاه کرد
آن سو نگاه کرد
چیزی ندید و گفت
اینجا نه جای ماست کو جای پای یار

هیچ نظری موجود نیست: