۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

شب


ای شب! شب تار وحشی!!

اشکهایم را در چشمانم دفن؛ گریه هام را در خفا، خفه؛

دستهای ملتمس مرا قطع؛ گرمای پلک هایم را منجمد؛

و لب هایم را که مجنون صفت از تو گله دارند،

بی رحمانه پوست برکن!

و دعاهایم را که در جست و جوی آرزوی من اند، رها کن!

بگذار آزاد باشند!!



بهنام محمدی

هیچ نظری موجود نیست: