۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

آرزو بر باد

به سر کردن آرزو را

در خواب شدم

پر درد و خیال.



حرفی، لنگالنگ به تعلق جان پیوست که

هستی خواهش نیاز است، بی گناه تو.



آرامش به هیبت لبخندم نقش بست، پر تردید و شرم؛

و آن حرف تشنه به توهم تلخ سرد شد.


آرزو سر نیامد.

هیچ نظری موجود نیست: